تولد2
تولد
و بالاخره غذا
پسرم بالاخره تصمیم گرفتم به شما غذا بدم روز اولی که بهت فرنی دادم واااااییییییییی چنان دلدردی شدی که تا صبح فقط جیغ زدی خوب شد حالا مامان سعیده اینجا بودن وگرنه نمیدونستم چکار کنم هرچی بهت میدادم خوب نمیشدی تا صبح که بالاخره فرنی رو بالا آوردی و بهتر شدی ولی فقط همون یه بار بود بعدش از فرداش دلدرد نشدی و الان روزی سه وعده میخوری چند تا عکس از غذا خوردنت تو ادامه مطلب ...
نویسنده :
مامان یگانه
13:49
روز اول عید
یه روز خوب
روز 4 فروردین رفتیم شاندیز خیلی خوش گذشت اینجا رفتیم ناهار بخوریم الهی فدات شم که میریم بیرون انقدر خودتو میگیری عزیز مامان دوستت دارم بقیه اش تو ادامه مطلب یه دفعه برف شروع کرد به باریدن رفتیم برف بازی ولی شما تو ماشین خواب بودی منم نیاوردمت پایین گفتم سرما میخوری اینجا هم تو ماشین با اخم فراوان فکر کنم ناراحت شدی نبردیمت برف بازی قربون او لبات برم عشق مامان ...
نویسنده :
مامان یگانه
17:48
سجاد در سال تحویل
پسرم شما لحظه سال تحویل خوابت برد این عکسا ماله 1 ساعت قبل سال تحویله عکس خاله جون ...
نویسنده :
مامان یگانه
15:48