سجادسجاد، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

عشق مامان و باباش

پسری رفته دکتر

پسرم چند روز پیش شما خیلی گریه میکردی و اصلا هم ساکت نمیشدی بابایی گفت ببریمت دکتر ببینیم چی شده  حاضر شدیم رفتیم اقای ذکتر مهربون تا اومد شمارو معاینه کنه شروع کردی به خندیدن دکترم گفت این کجاش مریضه به این سر حالی بعدشم گفت شما یکم دلدرد شدی بخاطر داروهایی که من میخورم بمیرم برات پسرم ببخشید اینم پسری تو دکتر   ...
24 بهمن 1392

حکایت جوراب

مامانی هروقت جوراب پات میکنم انقدر پاهات رو به هم میزنی تا درشون بیاری نکنه مثل مامان سعیده گرمایی هستی شما ؟ اینم سند یکی از جوراب هارو دراوردی و در حال تلاش برای دراوردن دیگری ...
24 بهمن 1392

دست خوردن

مامانی یکی از کارایی که جدیدا انجام میدی دست خوردن تا ازت غافل میشیم میبینیم صدای ملچ ملوچ میاد و میفهمیم بللللهههه اقا سجاد داره دستاشو میخوره   ...
17 بهمن 1392

مهمونی

چند روز پیش دختر عموی بابایی برای دختش جشن تکلیف گرفته بود و ماهم رفتیم اونجا به شما کادو دادن و چندتا از دوستات که  اونجا همسنت بودن عکس گرفتی عکسارو تو ادامه مطلب ببینید منو دوستام ...
17 بهمن 1392

آخ جووووون مهمون داریم

شب جمعه مهمون اومد خونمون مهناز جون با همسرشون وگل دخترشون دلارام اینم عکساش اینم دلارام جون البته من در تمام طول مهمونی خواب بودم این کادو رو هم زحمت کشیدن ...
15 بهمن 1392